"آن روزها نتوانستم چیزی بفهمم.می بایست روی کرد و کار او درباره اش قضاوت می کردم نه روی گفتارش...عطرآگینم میکرد.دلم را روشن می کرد. نمیبایست ازش بگریزم. می باید به مهر و محبتی که پشت آن کلک های معصومانه اش پنهان بود پی میبردم . گلها پرند از این جور تضادها. اما خب دیگر، من خام تر از آن بودم که راه دوست داشتنش را بدانم!"
شازده کوچولو
...
حالا نقش من این وسط چیه ؟ خب باید بگم که اگر نخوام که بعد از پوست انداختن یه جونوری مضحک تر و نازل تر از قبل بشم یه چیزی حدود 80 % سنگینی کار رو دوش خودمه...
و اما فقر فرهنگی بنده که کم کم داره معده هرو وادار به بلعیدن دو روده میکنه ; شاخ و دم خاصی نداره ، هر شازده ی دیگه ای هم دو دفعه ازش بپرسن آخرین کتابی که خوندی چیه ؟! بعد هرچی زور بزنه غیر از کتاب دیتابیس و دفتر حسابان 60 سال پیشش با 2 جلد ناقص هری پاتر و جام زهرمار ! چیزی یادش نیاد ... بعد تو ذهن آکبندش بگرده دنبال اینکه کدوم یکی و به عنوان آخری معرفی کنم که گندش در نیاد ، خیلی زود موجب فقر فرهنگیش میشه ... و اما فی باب هنر ... ایندفعه دیگه لازم نیست کسی ازت سوال کنه ، 2 بار که به آخرین فیلمی که نگاه کردی فکر کنی و جز صورت غرق عرق راسل کرو تو گلادیاتور مربوط به قرن دقیانوس پنجم ، چیزی یادت نیاد ! از خودت خجالت میکشی ! آخه دختر تو این همه سال چه غلطی میکردی ؟!
اینه که میگم 80% سنگینی کار رو دوش خود حقیره که دارم بدجوری از قافله ی آدمیزادهای اتوکشیده و بعضا نکشیده دور میافتم ، و اینجاست که جمله ی معروف " کیست مرا یاری کند ؟ " به درد دستمال توالتت هم نمیخوره و باید تنهایی جور خواب این همه سال و بکشی ....
واسه همینه که خدمت خودم و شما عارضم که بدجوری ویر این تحول تنم و قلقلک میده و نوشتن این بلاگ که شاید سیر تحولم رو تنش هک بشه ، برام در اولویت های بالا بالا قرار داره !
دیگه اینکه تلاش های مستمرم برای پیدا کردن یه کتابخونه ی مخزن باز که بشه کتابارو توش بوو کشید و با عشق انتخابشون کرد ، فعلا بدجوری بی نتیجه مونده ! و دارم کم کم قانع میشم که باید برم تو یکی از همین کتابخونه نماها و با هزار زحمت اونیو که میخوام گیر بیارم
به هر حال از یه چیز مطمئنم ، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !
چیزی ندارم بگویم جز اینکه روی بهترم باشد مال شما و این یکی رو مال خودم ...
2. هیولای کابوس های من ، آنقدر تو را محشر درست کرده بودم که به کلی یادم رفته بود که کاغذی هستی ... از امشب پارچ آب هرشب کنارم هست ، جلو بیایی نابودت میکنم !
3. دایرکتوری داریوشم را فعلا ایگنور کرده ام و این روزها تازه میفهمم که چرا بچه تر که بودم مادرم مرا از شاهکارهای داریوش میپرهیزاند .
4. این جمله چند وقتی هست که حسابی روی کله ام راه میرود :" آیا خداوند برای بنـــــده ی خویش کافی نیست ؟" ، تازگی ها فهمیده ام که آیه ی قرآن است ... و من چقدر در فهم سخنان خدایم ناتوانم !!
Hey Pegol kAfi Ke Chichi Ziadiam Hast !
ina kheyli khobeha .yani neshon mide taghriban dari bozorg mishi .. hoom , Khob Khoobe Dige !
magas Asb Nemishe ,Toam na Asbi Na Magas ! Faghat dari Bozorg Mishi Bache ,Hamin !Moragheb bash .
یه شروع دیگه!خوبه
قلمت روز به روز داره بهتر می شه پگولی ...
قدرشو بدون ...
داره اتفاق هایی می افته ...
اتفاق هایی که تو متوجه شان نیستی ...
اتفاق هایی خوب ...
بوس بوس
در ضمن واسه غنی کردن انبار ذهن هیچ وقت دیر نیست ...
فرهنگ هم به کتاب خوندن و فیلم و تئاتر دیدن نیست ... ذاتیه ...
راجب راهنمایی فیلم و کتاب هم در خدمتم آبجی!
لیست بخواه سه سوته آدرس می ذاریم کف دستت!
اول از همه مبارکه.
گفتی تیژ وبلاگم عوض می شه ولی می دونی تا حالا چند بار این اتفاق افتاده حالا بعضی وقت ها کمکم بعضی وقت ها یهو.
هیولای کاغذی را باکی نیست!
احتیاج به پارچ آب هم نداری!
همین که میداند که میدانی کاغذی است..
دیگر سراغت نمیاید!
باور کن!
.
.
و گاهی اوقات یک مگس کوچولوی سیاه کاری میکند که ۱۰۰ ماده اسب سفید نمیتوانند!
حرفای این همه احمق که هر کدومشون دارن تورو به نوعی به طرفی پرت میکنن چه جذابیتی برات داره ...آیا این تورو یاده کلاه دزدی دورای بچگی نمیندازه ...بچه های شیطونی که با دزدیدن کلاه و پاسکاری به این اون فقط میخواستن بخندن ...بهتره از سرما بمیری اما سراغ اون کلاهو نگیری
حرفای این همه احمق هیچ کمکی و هیچ جذابیتی و هیچ چیز جز بار خالی نداره
کتابها رو بو میکشی؟
دلم تنگ شده برات پگاه ! خیلی !